بازخوانی جنبه هایی از زندگی استاد «میرزا محمد »

نویسنده : اباصلت احمدی دیزج – پریشان – کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی –


وقتی می خواهم شعر بگویم  ، متنی بنویسم  جمله ای را زمزمه کنم  حس نوستالوژی من گل می کند غم غربت تمام بابا ها و مخصوصا پدر خودم حاج دستگیر احمدی و میرزامحمد بخشی دلم را فرا می گیرد نَمی بر چشمم می نشیند و زود پر می کشد.

پاييز به در آمده بود

سرما به هوای دل ما آمده بود

در خانه ما سرو به پا بود هنوز

از ريشه تهی برگ به سر داشت هنوز

آزاد، مقاوم، سرمان سايه ی اميد

اما همه مان غرق گرفتاری خود

حالا که گذشته است بهاری چند

می فهم

پاییز پدر آمده بود.

پاييزتر از پاييز

ازمرگ پدرلب ريز

بر جان و تنم ، تب ريز 26/6/88

در این مقال کوتاه می خواهم غم غربت انسانی را بگویم که اورا از کودکی با موها و محاسنی سفید به یاد دارم .

« باغبان قوجالاندی بولوت یاغمادی    بستانــــدا قورودی گوللــریم منیم» میرزا

 انسانی که قلم و برگ بزرگ خط داری هم همیشه دم دست و یارش بود . برای هر پیش آمدی  سخنی عسلی از خود و دیگران در آستین داشت . این آیه ی آسمانی و « امیر کلام » ، این پدر مهربان وتلاش گر مدتی است در ديار باقي مسکن گزیده است.  پدری که همچون پدرمن و تو کشاورزی بود که حلال را از حرام تمييز مي داد ، با دهان روزه در چله تابستان ، با باد گرم جنوبی و باد خنک شمالی هم آوا « بایاتی» می خواند.  

پــــدرم سمبـــــل ايمـــــان و وفـــا بود خدا          به جبينش چه نوشتي و چه ها بود خدا

هرچه از زرق جهان ، زير قدم خوار كرد          هــــر قــدم ورد زبانش  به خدا بود خدا...

بــه وجودش همه آرام و نوازش  همه گون        مُـل و نقل و صنم و سوز به پا بود خدا

زپــــــريشاني حــالم به جهان گــــويم فاش          پدرم بي غل و بي غش ، زسما بود خدا

                                                                                                     ( احمدي  اباصلت)

این كشاورزساده شاعر  و پر احساس ونكته دان بود از فنون ادبی و نگارش فارسی به تمامی آگاه بود. اصول شاعری و نویسندگی و امانتداری را بلد بود .و ساده تر و پاک تر از آن معلم وانشا نويس بچه هاي ديروزي مانند من بود؛ معلم که انشا می گفت دفتر انشا به دست می گرفتیم و راه خانه ی میرزا در پیش . با لبخندی ملیح انشایی شیرین می نوشت و یکی دو بار خودش می خواند و به ما تفهیم می کرد . جالب این جاست وقتی انشا را به معلم می خواندیم با این که می دانست میرزا نوشته ، نمره بیست را با هزار آفرین به ما عطا می کرد .

او تنها شاعر نبود مشاور مردم وميانجي تمام دعوا هايي از جنس روستا بود. وکیلی بود که در هیج دانشگاهی فقه و حقوق نخوانده بود اما اگر زن و شوهری جنجال داشتند میرزا آشتی می داد . اگر گربه  همسایه ای جوجه ی کسی را می خورد و دعوا راه می افتاد صلح برقرار می کردو در کل او سیاست مداری بود که می توانست دوست و دشمن را از هم بازشناسد و به راه آورد .

«هایینا قــاچاردیم سَسی  گلنین          یــــولداشیدیم  آغــلیــــانین  گولنین

وکیلــــیدیم بیلمــیه نین  بیله نین         اصلا تیــتـــــره مـزدی دیزلریم منیم» میرزا

او تنها شاعر نبود او عارف مسلکی بود بي دغدغه  با قلبي به وسعت زمين هاي كشاورزي   « ملك داران»

او انسانی صادق و صمیمی بود و در عمل هم آن را ثابت کرده بود.

«هامی دوستلاریما چوخ صمیمیدیم      ثابت ایلمیشدی ایشـــلریم منیم» میرزا

او شاعری بود که در دوران زندگی اش  نردبان ترقی این و آن شد و کاری نکرد و طوری عمل نکرد که دیگران بعد از مرگش  او را دستاویز ریای خود کنند . بینه و بین الله، مومن،  انقلابی و ولایی بود. نه با روی و ریا . این را از گلبرگ های شعرش می توان بویید .

او شاعری طنز پرداز ،  بسیار بذله گو و خوش صحبت بود که می توانست  دل هر مادر مرده ای را شاد کند این ویژگی را می توان در شعر هایش بعینه دید.

او نویسنده ای بود که در بطن محرومیت با کتاب های آلفونس دوده ، آندره ژید و گوته آلمانی آشنا شده بود و از آنها خلاصه ای ترتیب داده بود.

این میرزا نمی دانم هر چه بود لایق این است که  در اشارات و تلمیحات شاعران ظهور پیدا کند و آیندگان با شنیدن آنها،  نام میرزا را به زبان آورند و از این که می گویند « شاعر بعد از مردن زنده می شود.» این تجلی به وقوع نمی پیوند مگر با چاپ و نشر اشعار و نوشته های وزین و پر معنایش او را نه به عنوان یک شاعر منطقه ای بلکه به عنوان یک شاعر ملی مطرح کنیم .

 با بیان جنبه های مختلف زندگی میرزا می توانیم ملکه ی ذهن و هنر شاعران کنیم تا در زبان شاعران بچرخد و نمک و چاشنی شعرآنان گردد.

در اینجا به بعضی جنبه های  خاطره آمیز میرزا که در یاد و ذهن بنده هست اشاره می شودتا شاید باعث خلق آثاری جدید شود.

الف) القاب میرزا مانند ، میرزه ، ممد دایی ، ممد عمی

«طایفامیزین   شادلیغیدیم  غمیدیم     دنــیــادا  نمــونه   دایی  عمیدیم» میرزا

ب) شهرت میرزا که همه مردم منطقه و استان او را می شناختند . بنا به گفته خود در اوایل احترامش را نگه می داشتند و حرفش را می شنیدند اما بعد ها که پیر شد کمتر او را فهمیدند و نا خواسته دل او را آزردند.آنهایی میرزا با شهرت و حرمت خود صاحب میز و مقام کرده بود به او  فخر فروختند و از او قهر کردند و بر او ایراد گرفتند.

«یواش یواش کیچیک اولــــــــان یکلدی        بیکار اولانـــــــــلارین ایش اَله گلدی

  پـــوزلی ایگیت اولـــــدی دؤندی اِولندی       چیـخارتدی یـــــادیندان  سوزلریم منیم

  بیـــری  قــــهـــر  ایلدی   گـلمدی   بیزه        بـــیـری فـــــخر ساتدی من آلان میزه

 مین جورایـــراد تودی بیر کیچیک سؤزه       بــــاشلاییپ دانــــــــلادی دیللریم منیم

 نیه دگیشیلدین نـــــــــه  گــــلدی  ســـنــه       نیه  اؤره ک ســـــوزون  دئمدین  منه

 شـــاید من  ادیدیم  بــــیر علاج ســــنــه       گوردوم دوشمان اولودی دیللریم منیم

دئدیم  گـــل دانـــــــــلاما  اختیار  گـئدیـپ       یـــا بختیم یــــاتــــوپدور یــا زمان دؤنوپ

عــــمر گئچیپ دوستــلار الـــفتین کسیپ      آزالیپدور  پــــارتیم   پـــولــــلاریم   منیم» میرزا

و من حالا می فهم که میرزا چقدر دل شکسته بود چرا که

كل گـــــــونگه لر اوگوز اولوب                   گول مــــاخ صفا لار قورويوب

گدده نه يـــــاخچي نه کیشی                   مـــايه سي يــوخدو بورولوب   احمدی اباصلت

پ) مالک بودن میرزا: میرزا همچون عموزاده هایش صاحب ملک و ضیاع و حشم بود که حد و حساب نداشت . زمین هایی که سر و تهش معلوم نبود و حالا چه غم آلود وبکر و توخالی ، گاو آهن را به انتظار نشسته اند.

ت) الاغِ میرزا : که میرزا یا دستاویز قرار دادن آن با نام «جامال اشّکی »، ماجرا های پند آمیز و پند آموز زیادی را مطرح می کند و با زبان طنز مفاهیم اجتماعی و انتقادی رابیان می دارد .

ث) انبار کاه میرزا: انباری که توسط « ابان بالا» یا به قول « جعفر عمواوغلی» « بابیللی» به آتش نوروز سوخت و دود هوا شد. 

.... بوفانیس لار نییه تیر تیر تیتیریللر

لانپاسیز بو گوزه ره ن  چیراغ نه دیر

نه دئییر

بالاجا بیر گوزولن  اود وورور بیر تایی یا  دام باجییا

«میزه ممد» دایینین آنبارینا

«حاجی دستگیر » تگی صادق آدامین خر منینه.....  ( احمدی اباصلت )

ج) زمین های با برکتش که هر چه رعیت و مالک، دزدکی یا آشکارا می چراندند نه تمام می شد و نه خود میرزا اعتراض و داد بیداد می کرد.این روحیه از بلند طبعی و عارف مسلکی او حکایت می کرد.

چ) گاو سیاه شاخدارش( قره اینک) که از صبح تا شب نمی توانستیم هم پای دیگر مال ها بچرانیم و طوری خود را در گندم زار ها و یونجه زار استتار می کرد که نمی توانستیم پیدایش کنیم .

پایان سخن این که ما در عصر پر از ترديد زندگي مي كنيم . از هم ديگر غافل مي شويم ، بادكنك هايي در دست روزگاري هستیم از تركيدن ناگهاني خود هم خبر نداريم . چه خوب است كه هميشه به يهلوي مخملي و دل كودكانه پيران پهلو بزنيم و دست در بغل آنها بداريم . شايد ما زودتر از آنها به خار مرگ تركيديم و رفتيم . طوري باشيم كه با افتخار بگوييم كه « ناگهان چه زود دير مي شود.» طوري باشيم که دوستان و بزرگانمان از ما گلايه  نداشته باشد . مخصوصا شاعر ي چون ميزا محمد كه از گلايه اش  حسرت فقدانش  دلمان  آتش می گیرد.  

« نـــــه قدر واریــــدی اقـــتدار   منـده            چــوخ عـــزیـــز دوتاردی ائللریم منی

   نـــه قدور   واریدی    پولوم   قلمیم           اونــونچون سُــــوَرمیش ایللریم منیم

  کیمــی گـؤردون دانــا یـانــا  چیراغی           پــــــاییز گلدی باغبان پوزدی بو باغی

«بخشی»شعرین یازیر اؤره کده داغی          گـــوز یاشیم اولوپدور سئللریم منیم» میرزا

به هر حال با رفتن  او به قول « قيصر امين پور»:

آواز عاشقانه ي [او] در گلو شكست             حق بــــــا سكوت بود ، صـــدا در گـلو شكست

اي داد ، كس به داغ دل باغ، دل نداد              اي واي هـــــاي هــــــاي عزا در گـلو شكست

تا آمد[او ] با تو خدا حافظي كنم                    بغض[ش] امان نداد و خدا ... در گلو شكست .

و ما همچنان در حسرتیم که

میرزه ممد  اوقوجا کد بیوگی

« ياديميزدان ياد اولوب»

دیلینین  سوزلري چوخ ايتگين اولوب

قاراداغ قلبيلري غمله دولوب

با این همه امید وار که شعر میرزا محمد را در دل و ذهن و زبانمان زنده کنیم تا خودش زنده بماند. آن طور که هست نه آن طور که ما می خواهیم .

 

                                                                              نويسنده : اباصلت احمدي ديزج